فرمت فایل: ورد
تعداد صفحات: 134
قابلیت ویرایش: دارد
مناظرات بین المللی
1) آرمانگرایان در مقابل واقعگرایان. موضوع بحث در مناظره اول بر سر سرشت نظام بینالمللی و انگیزه دولتها در رفتارشان بود. آرمانگرایان به مطالعه روابط بینالملل با دیدی آرمانی نگریسته و تقویت حقوق سازمانهای بینالمللی را وظیفه اصلی محققان این رشته میدانستند. این مکتب که از اواخر قرن نوزدهم تا جنگ جهانی اول مطرح بود عملا در برابر واقعگرایان که قدرت را اساس و انگیزه و هدف دولتها در عرصه بینالمللی میدانستند توان فکری و عملی خود را از دست داد.
2) رفتارگرایان در مقابل سنتگرایان (اعم از واقعگرایان و آرمانگرایان). از نظر مشیرزاده موضوع بحث در مناظره دوم که در دهه 1950 و 1960 درگرفت بر سر ابعاد معرفتشناختی و روششناسی بود ولی از نظر قوام (13) مناظره دوم بیشتر به جنبههای روششناختی و مناظره سوم عمدتا به ابعاد معرفت و هستی شناسی سیاست بینالملل عنایت داشت. به نظر میرسد برداشت قوام صحیحتر باشد چرا که رفتارگرایان خواهان استفاده از روشهای کمی و علمی و طرح فرضیههای قابل وارسی بودند.
3) رفتارگرایان در مقابل پسارفتارگرایان یا فرارفتارگرایان. از اواخر دهه 1960 هم فرارفتارگرایان بر سر عدم کارآیی روشهای علمی و ضرورت استفاده از هر دو رهیافت علمی و سنتی در مطالعه روابط بینالمللی به بحث میپرداختند. ویور این مناظره سوم را میان واقعگرایان و لیبرالها و رادیکالها دانسته و بنکس میان واقعگرایان و طرفداران وابستگی متقابل و فراملیگرایان.
4) دست آخر هم میان خردگرایان در مقابل بازاندیشگرایان. به نوشته مشیرزاده ما در حال حاضر در جریان مناظره چهارم قرار داریم که ماهیتی فلسفی و معرفتشناختی دارد و خردگرایان که متشکل از نوواقعگرایان و نولیبرالها هستند نگاهی علمگرایانه به واقعیت دارند و خرد انسانی را قادر به شناخت میدانند و کنشگران را نیز خردورز و عاقل بشمار میآورند. ولی در مقابل بازاندیشگرایان reflectivists نگرشی انتقادی و پساساختارگرایانه و فمینیستی دارند و بر اجتماعی بودن واقعیت و نقش معنا، گفتمان، زبان و رویههای انسانی در شکل دادن به آن تأکید میکنند و بر دانش و علم انتقاد میکنند. به نوشته قوام ما در جریان مناظره سوم هستیم که با موجی از گرایشهای فرااثباتگرایی post positivism، نظریههای انتقادی، سازهانگاری، فمینیسم و پست مدرنیسم را در یک سو و در مقابل اینها نظریههای هنجاری مثل جهان وطنگرایی و اجتماعگرایی قرار داده است. فرااثباتگرایان نوع دانش در جهان اجتماعی را با نوع دانش در جهان طبیعی متفاوت میدانند و معتقدند که هدف دانش طبیعی برای اعمال کنترل بر طبیعت است ولی هدف دانش اجتماعی کسب آزادی است.
البته این مناظرات تلویزیونی یا رودررو نبوده بلکه منتقدان نظرات این افراد را اینگونه دستهبندی کردهاند. هر دسته هم در طول تاریخ دستخوش اصلاحات و تغییرات نظری شدهاند مثلا لیبرالها که قبلا ارادهگرا بودند در دو دهه اخیر به واقعگرایان پیوستهاند و واقعگرایان هم به لیبرالها نزدیک شده و امروزه نوواقعگرایان و نولیبرالها جریان اصلی در روابط بینالمللی شدهاند که کنشگران را منفعت جو و عقلانی میدانند، منافع آنها خارج از تعامل اجتماعی شکل گرفته و ساختار نظام بینالمللی از اعمال این واحدهای منفرد بطور خودجوش شکل میگیرد.
نظریه های روابط بین الملل : واقعگرایی ( رئالیسم )
سنت واقع گرایی کلاسیک:
واقع گرایی به صورت مکتب اندیشه سیاست قدرت از آن یاد می شود. منظور از قدرت تغییر رفتار سایرین در زمینه دلخواه است. واقع گرایی در شکل کلاسیکش در اثر توسیدید یعنی تاریخ جنگهای پلوپونزی مطرح شد که او بنیاد واقع گرایی را این جمله قرار می دهد ، حق فقط در بین برابرها وجود دارد حال آنکه قوی ترها آنچه را که می توانند انجام می دهند و ضعیف ترها از آنچه می خواهند فقط رنج می برند.
در عصر مدرن در اروپا ماکیاولی در کتاب شهریار و هابز در کتاب لویاتان و فردریک ماینک در کتاب دلیل وجود دولت آنرا دنبال می کند. مایکل دویل می گوید می توان 3 سنت فکری واقع گرایی را با 3 اندیشه کلاسیک پیوند داد.
بنیاد گرایی متاثر از ماکیاول
ساختار گرایی متاثر از هابز
تکوین گرایی که تحت تاثیر رو سو است.
در این که چه کسی نخستین واقع گرایی بزرگ در تاریخ است اتفاق نظر وجود ندارد. از نظر دوئرتی، منسیوس و کاتیلیا نخستین واقع گرا می باشد. کاتیلیا در کتاب آرتاساسترا به توصیف جهان می پردازد براساس آنچه که هست نه بر اساس آنچه که باید باشد. آرنولد نیبور، آگوستین قدیس را نخستین واقع گرا می داند. ای- اچ_ کار، هم ماکیاول را به خاطر 3 عنصری که در بنیاد فکری او قرار دارد در این زمینه شاخص می داند، تاریخ و نظریه و جدایی اخلاق از سیاست.هابز با بدبینی نسبت به ذات انسان درشمار واقع گرا یان قرار می گیرد.او هم مانند ما کیا ول اخلاق را از سیاست جدا می کند ، می گو ید روابط بین الملل در و ضعیتی قرار دارد که جنگ همه علیه همه وجود دارد. او معتقد است میثا قها بدون شمشیر صر فا کلماتی هستند که نمی تواند انسان را حفظ کنند . هگل نیز جایگاه قدرت را مهم می داند ، باور هگل به اینکه مهم ترین هدف دو لت حفظ خود است از بنیانهای وا قع گرایی محسوب می شود. سیاست قدرت در زبان المانی 1 نماینده دیگر دارد که هانریش فون تریچکه است ،به نظر او جنگ بر بریت نیست بلکه ازمون ا لهی است که سرنوشت ملتها را به حق تعیین میکند
. زمینه طرح نظریه واقع گرایی در نیمه قرن 20
زمینه اصلی طرح نظریه واقع گرایی در بعد از جنگ دوم جهانی آغاز شد. در واقع، واقع گرایی نوین واکنشی دسته جمعی در مقابل آرمان گرایی بوده است.
بحران اقتصادی 1929 روح همکاری بین المللی که در سالهای 1925 – 1929 بوجود آمده بود را از بین برد. کشورهای توسعه طلب چون آلمان و ایتالیا و ژاپن در صدد تجدید نظر در تقسیمات ارضی و توسعه ثروت خود برآمدند. در شرایطی که میلیونها تن در طول جنگ درگیر شدند و دیگر اهداف آرمان گرایی نمی توانست معنای چندان داشته باشد. تفکر اصلی در بعد از جنگ این بود که راه حل نهایی برای جنگ وجود ندارد و توسل به منافع مشترک در بقاء و توسل به حکومت جهانی به جای نظام مرکب از دولتها، جملگی پوچ است. بنابراین ناگزیر سیاست بین الملل بعد از دو جنگ، مبارزه قدرت بوده است. بنابراین واقع گرایی در واکنش به بحران نظام بین الملل و ضربه آن به بنیانهای فکری و فلسفی آرمان گرایانه شکل گرفت.
بنیان فکری واقع گرایی قرن 20
واقع گرایان دولت را بازیگر اصلی صحنه سیاست بین الملل تلقی می کنند و معتقد هستند که سایر بازیگران مانند شرکتهای چند ملیتی و به طور کلی سازمانهای غیر حکومتی در چهار چوب روابط میان دولتها عمل می کنند، در حالی که دولت در سطح داخلی قادر به اعمال اقتدار می باشد در سطح خارجی در یک نظام فاقد اقتدار مرکزی با سایر دولتها در همزیستی به سر می برد. در چنین محیطی دولتها با یکدیگر رقابت می کنند و ماهیت این رقابت بر اساس بازی با حاصل جمع صفر تعیین می گردد. واقع گرایان ضمن تاکید بر قدرت و منافع ملی بر این اعتقادندکه اصولا از بین بردن غریزه قدرت صرفا یک آرمان است. بنابراین تعقیب و کسب قدرت یک هدف منطقی و اجتناب ناپذیر سیاست خارجی به شمار می رود. آنها برای استقلال دولتها اهمیت زیادی قائل هستند و معتقدند که در نبود حکومت جهانی، عملا دولتها در حالت مبهم به سر می برند و همزیستی از طریق حفظ موازنه قدرت حاصل می شود.
آنها اعتقادی به انقلاب در سیاست بین الملل ندارند زیرا معتقدند اگر بازیگران جدیدی در صحنه وارد شوند بعد از مدتی مشخصات بازیگران قبلی را پیدا می کنند و در صدد تامین امنیت و منافع خود خواهند رفت. مفهوم دیگر مورد نظر واقع گرایان آشوب زدگی است ،منظور این است هیچ حکومت مرکزی در نظام بین الملل نیست و کنترل مطلق بر کل نظام وجود ندارد و دلیل تمایز عرصه داخلی از عرصه بین المللی همین نبود اقتدار در سطح جهانی می باشد. در واقع محیط یا نظام دولتی که دولتها در آن زندگی می کنند اساسا آنارشیک است و آنارشیک بودن نظام دولتی در واقع ریشه در برداشت هابز در زمینه بر قرار بودن وضعیت طبیعی در روابط بین الملل دارد.از نظر انها تعارض و رقابت به عنوان رابطه ای است که در نظام بین الملل حرف اول را می زند .
برخی نویسندگان واقع گرا که افکارشان از اواخر نیمه نخست قرن 20 تاثیر عمده ای بر رشد این مکتب گذاشت عبارتند از :
ای_اچ_ کار
آرنولد نیبور
فردریک شومان
ریمون آرون
جرج کنان
هانس مورگنتا
نو واقع گرایی :
واقع گرایی در اوایل دهه 1980 به عللی نظیر ورود جنگ سرد و رقابت تبلیغاتی میان شرق و غرب و در واکنش به رفتارگرایی و موضوع وابستگی تجدید حیات یافت. در واقع نو واقع گرایی بیش از هر چیز تلاشی برای علمی کردن واقع گرایی است.
نو واقع گرایان عمدتا بر مختصات ساختاری نظام بین الملل تاکید می کند. در واقع سطح تحلیل را نظام بین الملل قرار می دهند و می گویند نظام بین الملل نوع و قواعد بازی را مشخص می کند. نو واقع گرایان مفهوم ساختار سیستمی را توسعه می دهند. در واقع این ساختار است که روابط سیاسی واحدهای متشکله را تشکل بخشیده، تحت فشار قرار می دهد. در واقع نو واقع گرایان توضیح می دهند که چگونه ساختارها بدون توجه به مختصاتی که به قدرت و موقعیت مربوط میشود، بر رفتار و نتایج تاثیر می گذارد. بر این اساس سیاست خارجی دولتها تحت تاثیر عوامل سیستمیک قرار دارد و مانند توپهای بیلیارد از همان قواعد هندسه تبعیت می کند. نو واقع گرایان می گویند وقتی سیاست بین الملل به صورت یک نظام یا ساختار مجزا دقیقا تعریف شود، این وضعیت سر آغازی برای نظریه پردازی روابط بین الملل و نقطه عزیمت واقع گرایی سنتی می شود.
نو واقع گرایان بر خلاف واقع گرایان کلاسیک تمایلی به استفاده از زور از خودشان نشان نمی دهند. از نظر آنها تمامی دولتهای موجود در درون نظام بین الملل از لحاظ کارکردی به واسطه وجود فشارهای ساختاری، در وضعیت مشابهی به سر می برد همین وضعیت باعث تحمیل نظم و روشی به دولتها می شود.
یکی از حوزه های مورد توجه واقع گرایی جدید مسائل اقتصادی بین الملل بود.
از جمله نظریه پردازان نو واقع گرایی کنت والتز و مورتون کاپلان و رابرت گیپلین و استفان کراسنر می باشد، به دلیل اهمیتی که کنت والتر در نظریه پردازی نو واقع گرایی یا به عبارتی واقع گرایی ساختاری دارد. به بررسی نظریه او می پردازیم:
"کنت والتز"
کتاب نظریه سیاست بین الملل و انسان، دولت و جنگ از مهمترین متون نظری روابط بین الملل محسوب میشود. والتر بی تردید علم گراست از هر گونه قضاوت مورگنتایی درباره عقلانیت سیاست خارجی پرهیز می کند، به رغم اینکه او را اثبات گرا می دانند اما دقت در آراء او نشان می دهد که او از بسیاری از مفروضه های ساده انگارانه اثبات گرایی فاصله دارد و به همین دلیل برخی او را از نظر معرفت شناختی و روش شناختی ابطال گرا و یا لاکاتوشی می دانند. او بر آن است که میان نظریه و قانون باید تفکیک قائل شد. قانون حاکی از وجود رابطه ثابت است، اما نظریه ها عباراتی اند که قوانین را تبیین می کنند.در واقع والتز در صدد ارائه یک نظریه تبیینی توضیح دهنده سیاست خارجی است که بتواند به سوالهای مشخص پاسخ دهد. سوالی که بنیان نظریه او را تشکیل می دهد این است که چرا دولتها در نظام بین الملل به رغم تفاوتهایی که از نظر سیاسی ، ایدئولوژیک دارند، رفتار مشابهی را در سیاست خارجی به نمایش می گذارند؟ این بر یک برداشت سیستمی از سیاست بین الملل متکی است.از نظر او ساختار سیاسی از 3 اصل تشکیل شده است :
1.اصل سازماندهنده
2.تفکیک کارکردها
3. توزیع توانمندیها
اصل سازمان دهنده در جوامع داخلی سلسله مراتبی و در نظام بین الملل آنارشی است. در نظام بین الملل به این دلیل که دغدغه اصلی تامین امنیت است.جایی برای تفکیک کارکردها باقی نمی ماند و همه باید به دنبال حفظ بقا به عنوان مهمترین کارکرد خود باشند و به علت اهمیت بقا و فقدان مرجعی برای تضمین بقا در سطح بین المللی، کارکرد همه دولتها تامین بقای خود و امنیت جویی است. در نظام بین الملل توزیع توانمندیها در میان واحدها عامل تمایز آنهاست و تعیین می کند که هر یک تا چه حد از توانمندی لازم برای تامین امنیت برخوردار است . او در کتاب انسان ، دو لت ،جنگ 3 سطح تبیین را برای جنگ مشخص می کند :
1.انسان:سرشت انسان را جنگ طلب می داند، عامل جنگ را انسان میداند .
2.دولت: سرشت جنگ را در جنگ طلب بودن دولت های خاص می داند.
3:ساختار انارشیک نظام بین الملل را عامل تعا رض می داند .
البته میگوید بدون شناخت عا مل 1 و 2 نمی توان به ساختار بین الملل شناخت پیدا کرد .
واقع گرایی نو کلاسیک :
واقع گرایی نو کلاسیک عنوانی است که گیدئون رز به مجموعه ای از آثار در روابط بین الملل داده است که در تبیین سیاست خارجی و فراتر از آن در توضیح روابط بین الملل از بسیاری از بینشهای واقع گرایی استفاده کرده است. نو کلاسیکها برخلاف نو واقع گرایان تنها به عوامل سطح ساختار نظام توجه نمی کنند، بلکه بر آن هستند که برداشتهای ذهنی و ساختار داخلی دولتها نیز حائز اهمیت اندو به نوعی بر لزوم نگاه به سطوح مختلف تحلیل تاکید دارد. نو کلاسیکها را می توان بر اساس تقسیم بندی جک اسنایدر در دو مقوله تهاجمی و تدافعی گنجاند.
واقع گرایان تهاجمی:
در واقع آنها معتقدند که آنارشی دولتها را وادار می کند که قدرت نسبی خود را به حداکثر رسانده زیرا امنیت و بقا در درون نظام بین الملل هیچ گاه قطعی نیست و دولتها می کوشند قدرت خود را به حداکثر برسانند. در واقع این آنارشی وضعیتی هابزی است که در آن امنیت کم یاب است و دولتها می کوشند با به حداکثر رساندن امتیازات نسبی خود به آن نائل شوند.
از اعضای شاخه واقع گرای تهاجمی می توان به فرید زکریا و جان مرشایمر اشاره کرد. فرید زکریا معتقد است که هنگامی که دولتها ثروتمند میشوند، قدرت نظامی خود را افزایش می دهند و هنگامی که تصمیم گیرندگان اصلی آنها تصور می کنند قدرت آنها از نظر نظامی افزایش یافته راهبردهای تهاجمی اتخاذ می کنند. در واقع از نظر نو کلاسیکهای تهاجمی قدرت دولت مهمتر از قدرت ملی است. زیرا بخشی از قدرت ملی را تشکیل می دهد که حکومت می تواند از آن برای رسیدن به اهداف خود استفاده کند در واقع از نظر زکریا هر چه قدرت دولت و قدرت ملی افزایش پیدا کند، به سیاستهای خارجی توسعه طلبانه منجر می شود.مرشایمر معتقد است که هدف اصلی هر دو لتی آن است که سهم خود را از قدرت جهانی افزایش داده و این به معنای کسب قدرت به زیان دیگران است و به نظر او دلیل اصلی قدرت طلبی دولتها را باید در 3 چیز جستجو کرد:
1 . ساختار آنارشیک نظام بین الملل .
2.توانمندیهای تها جمی که دولتها از آن بر خوردارند.
3.عدم اطمینان در مورد نیات و مقاصد دشمن .
او بر خلاف واقع گرایان کلاسیک .سرشت قدرت طلب و جنگ طلب بشر را مهم نمی داند و معتقد است این دو لتهای قوی هستند که به نهادهای بین المللی شکل می دهند تا بتوانند سهم خود را از قدرت جهانی را حفظ کنند و دو لتها باید آنچه را که وا قع گرایان تها جمی دیکته می کنند .عمل کنند .
واقع گرایی تدافعی:
فرض آنها بر این است که آنارشی بین الملل معمولا خوش خیم است یعنی امنیت چندان نایاب نیست و فراوان است در نتیجه دولتهایی که آنرا در می یابند رفتاری تهاجمی نخواهند داشت و تنها در شرایطی که احساس کنند تهدیدی علیه آنها وجود دارد نسبت به آن واکنش نشان می دهند به نظر، تالیا فرو، واقع گرایی تدافعی مبتنی بر 4 مفروضه است:
معضله امنیت
ساختار ظریف قدرت
برداشتهای ذهنی رهبران ملی
عرصه سیاست داخلی
از جمله نظریه پردازان واقع گرایان تدافعی جک اسنایدر و استفان والت هستند. تاکید والت بر اهمیت موازنه تهدید به جای موازنه قدرت است در واقع از نظر او تنها صرف قدرت مهم نیست سایر عوامل هم مهم هستند در واقع از نظر والت: برداشتهای دولت از یکدیگر مهم استریا، هر چه دولت تجاوزکارتر باشد ،احتمال اینکه دولت های دیگر بر علیه او موازنه را در پیش بگیرند بیشتر است. اما در مواردی که دولت های ضغیف تر تصور کنند که طرف مقابل به پیروزی نزدیک می شود آنها سیاست همراهی با آن دولت را در پیش می گیرند. بنا بر این هر عملی مبتنی بر تصور و برداشت های دولت ها از یکدیگر است.
از جمله انتقادات به واقع گرایان تدافعی این است که نمی تواند دولت های تجدید نظر طلب را توضیح دهد و اینکه آنچه که دولت ها باید از نظام بین الملل یاد بگیرند با آنچه عملا یاد می گیرند در هم می آمیزد.
نوواقعگرایی(واقعگرایی ساختاری) اساسا مرهون آراء کنت والتز kenet walts است که در 1979در کتاب معروفش بنام سیاست بین الملل منعکس شده است.تاکید او اساسا بر ساختار وسیستم بین المللی است یعنی تاکید بر سطح کلان. از نظر او مهمترین عامل تاثیرگذار در روابط دولتها همین سطح کلان است به بیان دیگر رفتار دولتها را بدون در نظرگرفتن نظام بین الملل نمی توان به درستی دریافت.البته نوواقعگرایان با واقعگرایان اشتراکات زیادی دارند مثلا هردودولت را مهمترین بازیگر بین المللی می دانند.همچنین هردو در روابط بین دولتها هیچ قدرتی را بالاتر از خود دولتها یا اتحادهایی که بدست آنها ایجاد میشودنمی دانند. همچنین آنها تا حدود زیادی به رفتار عقلانی دولت اعتقاد دارند.اما نکته ای که این دو را متمایز میکند یکی نقش تعیین کننده سیستم بین الملل دررفتار دولتهاست ودوم نقش قابلیتهای دولتها در نظام بین الملل است که هردو مورد تاکید نوواقعگرایان میباشد.در نو واقعگرایی بخصوص بر مسئله آنارشی بعنوان یک خصلت ذاتی سیستم بین الملل تاکید میشود اما برای غلبه براین آنارشی دولتهانباید صرفا برقدرت نظامی و امنیتی تاکید کنند بلکه باید بکوشند قابلیتهای خود را در نظام بین الملل افزایش دهند بنابراین قدرت هدف تلقی نمیشود بلکه وسیله ایست برای رسیدن به هدفهای مهم دیگری مانند بقاء ،رفاه، امنیت، صلح و... .مفهوم قابلیت در ادبیات نوواقعگرایانه بسیار اهمیت دارد این قابلیت ها بسیار متنوعند هرچند که مهمترین آنها را تواناییهای نظامی امنیتی و اقتصادی تشکیل میدهند. نکته دیگری که نوواقعگرایان برآن تاکید دارند همچنان این است که اگرچه سیاست خارجی و داخلی با یکدیگر ارتباط دارند اما آنچه رفتار دولتها را تعیین میکند صرفا فاکتورهای داخلی نیست بلکه شرایط نظام بین الملل و قابلیتهای سایر دولتهاست که در تعیین سیاست خارجی یک کشور نقش دارد.به عبارت دیگرکشورها در داخل معمولا تغییرات زیادی را شاهدند.مثلا تغییرسیستم اقتصادی یا تغییرکادر رهبری،تغییر ایدئولوژی وتغییرات قانون اساسی. اما نکته مهم این است که آنها در سیاست خارجی کمابیش همان راه گذشته را طی میکنند و تغییرات داخلی، الگوی روابط خارجی و قواعد بازی بین المللی را چندان دگرگون نمیکند و این وضع ناشی از تاثیرگذاری محسوس ساختارونظام بین الملل بررفتار دولتهاست.البته ساختار بین الملل امری انتزاعی نیست زیرا خود از واکنش متقابل دولتها پدید می آید و دراین ساختار نقش قدرتهای بزرگ پررنگتر است اما درهر حال نظام بین المللی فشارهایی را تولید میکندکه قدرتهای بزرگ وکوچک به درجات متفاوت تحت تاثیرآن قرار دارند وکشورهایی که مایلند تاثیرگذاری آنها درنظام بین الملل بیشتر باشد باید پیوسته قابلیتهای خودرا افزایش دهند.دولتهابتدریج درنظام بین الملل می آموزندکه منافع خودرا درچارچوب نظام تامین کنند.چراکه اگردر داخل نظام همه منافع تامین شود دست کم، حداقل امنیت آنهاتامین میشود. اما اگرازسیستم بیرون آیند و قواعد را نقض کنند وارد محیطی یکسره آنارشیک میشوندکه چه بسا بقای آنهانیزتهدید شود....