لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه:14
فهرست مطالب:
ترجمه فعالیتی است با قدمتی بسیار که از اعصار باستان انجام میگرفته اما تا پیش از عصر زبان شناسی، متون بسیار معدودی درباره آن نوشته شده و نظریه هم ساخته و پرداخته نشده است. همان متون معدود را هم عمدتاً کسانی مینوشتند که خود دست اندرکار ترجمه بودند و صرفاً تاثراتشان را مدون می کردند. این نوشتار فاقد رویکردی نظاممند یا سنجههای عینی بودند، بسیاری از مترجمان دوران گذشته قائل به این بودند که ترجمه فرآیند تفسیر یا تفصیل متن اصلی است و گاهی هم افکار خود یا تفاسیر خود را هر جا که متن اضافهگوئی داشت، یا جالب نبود یا حتی مبهم بود مستقیماً وارد متن میکردند. در آغاز عصر ترجمه در ایران یعنی در ترجمههای اواخر قاجار و اوایل پهلوی از آثار شکسپیر یا ژان ژاک روسو و … هم نامها را ایرانی میکردند و هم هرچه میخواستند ضربالمثل فارسی و ابیات سعدی و حافظ و … در آنها تعبیه میکردند و پند و اندرز به خورد خواننده میدادند و هم تا حدودی مثل سریالهای خارجی که امروز دوبله شدهاش را از تلویزیون میبینیم برای حفظ عفت عمومی، روابط را در آن به کل تغییر میدادند. این دخالتها گاه به حدی میرسید که ترجمه میشد تاثرات شخصی و تمایلات ذهنی.
زبانهای مختلف، گویندگان به آن زبانها را آماده میکنند که به نحو متفاوتی فکر کنند
جدل مشهور ترجمه لفظ به لفظ در برابر ترجمه معنایی هم در عصر روم باستان آغاز شد. سیسرون خطیب و دولتمرد رومی بسیاری از آثار یونانی را به لاتین ترجمه کرد، رویکردش به ترجمه مفهوم به مفهوم بود و نه لفظ به لفظ، یعنی مترجم باید به خاطر داشته باشد که معنای مورد نظر در زبان مبدا چیست و با استفاده از کلمات زبان مقصد طوری آن را بیان کند که برای خوانندگان زبان مقصد عجیب نباشد. اما «پلینی» ترجمه را به صورت یک تکنیک ادبی میدید و بر خلاف سیسرون به ترجمه لفظ به لفظ گرایش داشت و البته این جدل تا قرنها ادامه داشت. بهر حال نخستین تلاشها برای تعریف ویژگیهای لازم برای مترجم یا ایجاد قواعد یا اصول اصلی برای ترجمه البته در مورد ترجمه ادبی بود. در سال 1540 م به این قرار: مترجم باید محتوا و قصد نویسندهای را که میخواهد کارش را ترجمه کند به طور کامل درک کند، مترجم باید زبانی را که از آن ترجمه میکند کاملاً بداند و شناختش از زبانی که به آن ترجمه میکند نیز همان قدر عالی باشد، مترم باید از گرایش به ترجمه لفظ به لفظ بپرهیزد چون با این کار معنای متن اصلی را نابود و زیبایی بیان را تباه میکند، مترجم باید صورتهای کلامی متداول در زبان خویش را به کار برد. مترجم باید واژههارا به ترتیبی انتخاب کند و بیاورد که حاصل نهائی،لحن در خور را داشته باشد، به دنبال این، در سالها و دهههای بعد اصول دیگری ارائه شد (که در این جا فرصت بحث نیست) اما با شکوفائی مطالعات زبان شناسی در زمان معاصر، متونی که درباره ترجمه نوشته شده عینیتر و نظام مندتر است، بنابر یک دیدگاه، هر خواندنی میشود گفت یک نوع ترجمه است. یعنی جستجوی معناهای متنی است که کس دیگری نوشته است. مترجم را دقیقترین خواننده دانستهاند؛ اما این خواندن فرآیندی دارد و نظرهای مختلفی هم درباره آن تاکنون ارائه شده.
ترجمه فعالیتی است با قدمتی بسیار که از اعصار باستان انجام میگرفته اما تا پیش از عصر زبان شناسی، متون بسیار معدودی درباره آن نوشته شده و نظریه هم ساخته و پرداخته نشده است. همان متون معدود را هم عمدتاً کسانی مینوشتند که خود دست اندرکار ترجمه بودند و صرفاً تاثراتشان را مدون می کردند. این نوشتار فاقد رویکردی نظاممند یا سنجههای عینی بودند، بسیاری از مترجمان دوران گذشته قائل به این بودند که ترجمه فرآیند تفسیر یا تفصیل متن اصلی است و گاهی هم افکار خود یا تفاسیر خود را هر جا که متن اضافهگوئی داشت، یا جالب نبود یا حتی مبهم بود مستقیماً وارد متن میکردند. در آغاز عصر ترجمه در ایران یعنی در ترجمههای اواخر قاجار و اوایل پهلوی از آثار شکسپیر یا ژان ژاک روسو و … هم نامها را ایرانی میکردند و هم هرچه میخواستند ضربالمثل فارسی و ابیات سعدی و حافظ و … در آنها تعبیه میکردند و پند و اندرز به خورد خواننده میدادند و هم تا حدودی مثل سریالهای خارجی که امروز دوبله شدهاش را از تلویزیون میبینیم برای حفظ عفت عمومی، روابط را در آن به کل تغییر میدادند. این دخالتها گاه به حدی میرسید که ترجمه میشد تاثرات شخصی و تمایلات ذهنی.
زبانهای مختلف، گویندگان به آن زبانها را آماده میکنند که به نحو متفاوتی فکر کنند
جدل مشهور ترجمه لفظ به لفظ در برابر ترجمه معنایی هم در عصر روم باستان آغاز شد. سیسرون خطیب و دولتمرد رومی بسیاری از آثار یونانی را به لاتین ترجمه کرد، رویکردش به ترجمه مفهوم به مفهوم بود و نه لفظ به لفظ، یعنی مترجم باید به خاطر داشته باشد که معنای مورد نظر در زبان مبدا چیست و با استفاده از کلمات زبان مقصد طوری آن را بیان کند که برای خوانندگان زبان مقصد عجیب نباشد. اما «پلینی» ترجمه را به صورت یک تکنیک ادبی میدید و بر خلاف سیسرون به ترجمه لفظ به لفظ گرایش داشت و البته این جدل تا قرنها ادامه داشت. بهر حال نخستین تلاشها برای تعریف ویژگیهای لازم برای مترجم یا ایجاد قواعد یا اصول اصلی برای ترجمه البته در مورد ترجمه ادبی بود. در سال 1540 م به این قرار: مترجم باید محتوا و قصد نویسندهای را که میخواهد کارش را ترجمه کند به طور کامل درک کند، مترجم باید زبانی را که از آن ترجمه میکند کاملاً بداند و شناختش از زبانی که به آن ترجمه میکند نیز همان قدر عالی باشد، مترم باید از گرایش به ترجمه لفظ به لفظ بپرهیزد چون با این کار معنای متن اصلی را نابود و زیبایی بیان را تباه میکند، مترجم باید صورتهای کلامی متداول در زبان خویش را به کار برد. مترجم باید واژههارا به ترتیبی انتخاب کند و بیاورد که حاصل نهائی،لحن در خور را داشته باشد، به دنبال این، در سالها و دهههای بعد اصول دیگری ارائه شد (که در این جا فرصت بحث نیست) اما با شکوفائی مطالعات زبان شناسی در زمان معاصر، متونی که درباره ترجمه نوشته شده عینیتر و نظام مندتر است، بنابر یک دیدگاه، هر خواندنی میشود گفت یک نوع ترجمه است. یعنی جستجوی معناهای متنی است که کس دیگری نوشته است. مترجم را دقیقترین خواننده دانستهاند؛ اما این خواندن فرآیندی دارد و نظرهای مختلفی هم درباره آن تاکنون ارائه شده.
این تحقیق ، با موضوع بررسی اقتباس فیلم های سینمایی از ادبیات بصورت Word انجام گرفته است.تحقیق برای رشته های زبان و ادبیات فارسی مناسب است و در 43 برگه می باشد. شما می توانید این تحقیق را بصورت کامل و آماده تحویل از پایین همین صفحه دانلود نمایید.
بلافاصله بعد از پرداخت و خرید ، لینک دانلود نمایش داده می شود، علاوه بر آن لینک فایل مربوطه به ایمیل شما نیز ارسال می گردد.
1- مقدمه
بدترین سوء تفاهم ها در زمینة زیباشناسی سینما، یا نقد و ارزیابی یک فیلم از آن جا ناشی میشود که برخی می پندارند که زبان مدونی برای هنر سینما در کار است که برپایة دستورات آن می توان میزان وفاداری یا کجروی یک فیلم را نسبت به این زبان بررسی کرد و در نتیجه به قوت و ضعف، یا ارزش و بی ارزشی آن پی برد. در این جور موارد، معمولاً شخص گوینده یا نویسنده خودش واضع چنین قوانینی است و اگر خیلی فروتن باشد، خویشتن را پیرو تئوری جا افتاده ای می نمایاند و به واسطة احکام آن تئوری درصدد توجیه برداشت ها و نظرات کاملاً شخصی خویش برمیآید.
به راستی هر فیلم مهمی دریچه ای تازه به امکانات بیانی هنر سینما می گشاید. همچنان که هر اثر مهم و تازه ای در هر شکل هنری دیگری – از رمان گرفته تا موسیقی و نقاشی- کارکرد همانندی دارد. هنر سینما تا پیش از پازولینی، تارکوفسکی، کوروساوا، هیچکاک، فورد، کازان و هر بزرگمرد دیگری، همان نبوده و همان غنایی را نداشته که این بزرگان به آن بخشیده اند. با معیارهای بیانی سینمای هیچکاک نمی توان به عظمت فیلم های تار کوفسکی پی برد و رازهای آیینی فیلم های پازولینی توضیح دهندة زیبایی سینمای هیچکاک و کازان نیست. شاید حتی هیچ گونه سنخیتی میان آثار این بزرگان وجود نداشته باشد و با این حال، به واسطة هیچکدام نمی توان اهمیت دیگری را انکار کرد. پلان- سکانس های یانچو، آنتونیونی و تار کوفسکی شگفت انگیزند و زیبایی هنری آن ها به حدی است که تماشاگر را از توجه به مهارت فنی- اجرایی شان غافل میکند ولی این نکته نه اهمیت تقطیع پلان ها را در سینمای هیچکاک میتواند توضیح بدهد و نه آن را بی اعتبار می سازد.
برآورده های گوناگون می گویند که یک چهارم تا یک پنجم فیلم های سینمایی، اقتباس هایی از ادبیات هستند. این به آن معنا نیست که رابطة میان سینما و ادبیات یک سویه است: بسیاری از محققان، جنبه های سینمایی خیلی از آثار داستانی و شعری معاصر، ازجمله «آمریکا» نوشتة دوس پاسوس، «یولیسس» جیمز جویس، و «آواز عاشقانة جی.آلفرد پروفراک» سروده الیوت، را آشکار کردهاند. ریشه ارتباط میان این دو رسانه را میتوان دردوران کودکی سینما بازجست. ژرژمه لیس درآغاز قرن ازمنابع ادبی به عنوان زمینه برای چندین فیلم خود استفاده کرده گریفیث مدعی بود که بسیاری از نوآوری های سینمایی اش را مستقیما از صفحات رمان های دیکنز برگرفته است.
ایزنشتین درمقاله «دیکنز، گریفیث، و سینمای امروز» نشان میدهد که داستان های دیکنز چگونه شماری از تکنیک ها، ازجمله معادل هایی برای فید، دیزالو، کمپوزیسیون تصویری، تقسیم تصویر به نماها، لنزهای تغییر شکل دهنده خاص، و - ازهمه مهمتر- مفهوم مونتاژ موازی را به گریفیث الهام داده است. ایزنشتین تا آن جا پیش می رود که فصل بیست و یکم رمان «الیور تویست» را فیلمنامه دکوپاژ شده ای آماده فیلمبرداری جلوه میدهد تا از این راه، حساسیت «سینمایی» دیکنز را نمایان کند.
بیشتر محققان تا همین اواخر این اعتقاد ضمنی را داشتند که ادبیات به دلیل گستره وسیعترش، و قابلیت پرداختن اش هم به دنیای عینی و هم به اندیشه های انتزاعی، برترین شکل هنری است. همگان، عموماً درباره سینما، که زیبایی شناسی اش مبتنی بر عکسبرداریست، چنین اندیشیده اند که کارکرد این هنر محدود به پرداخت ازدنیای عینی می شود. حال آن که مساله پیچیده تر از این حرفهاست. رسانه های گوناگون مقتضی حال و حس های گوناگون، و تأمین کننده نیازهای گوناگونی هستند. ادعای برتری یک هنر بر هنری دیگر، سخن نامربوطی است، مگر این که مقایسه ما محدود به مسایل و تکنیک های مشابه باشد. نقاشی سقف کلیسای سیستین کار میکل آنژ و سمفونی شماره چهل اثر موتزارت هردو شاهکاراند، ولی مقتضیات و شیوه های القایی آن ها به سادگی قابل مقایسه نیستند. اگر چه سینما و ادبیات و جوه مشترک افزونتری دارند، برخی تفاوت های بینادین میان شان هست که بعضی به سود ادبیات، و بعضی دیگر به سود هنر سینماست.